مه

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

درسهایی از عاشورا

20 مهر 1395 توسط ياوري مقدم

‍ 
یکی از درس های عاشورا:
دنیا جلسه ی امتحان وبلا است.
اگر جزَع و فزَع کنیم در این امتحان رد می شویم.
اگر صبر کنیم در امتحان قبول می شویم.
اگر در مقابل این مشکلات شاکر باشیم و خدا را شکر کنیم، پرواز می کنیم.

✨هر که در این دهر مقرب تر است
                                             ✨جام بلا بیشترش می دهند.

#استادماندگاری

 نظر دهید »

نوحه

20 مهر 1395 توسط ياوري مقدم

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود
او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود
با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود
شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم
وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم می‌رود

 نظر دهید »

روز نهم محرم ورود شمر برای دومین بار به کربلا

19 مهر 1395 توسط ياوري مقدم

در روز نهم محرم‌الحرام سال 61 هجرى قمرى، شمر بن ذی الجوشن، با چهار هزار نفر، همراه با نامه‌ای از ابن زیاد به عمر بن سعد مبنی بر جنگیدن با امام حسین (ع) و قتل ایشان، برای دومین بار وارد کربلا شد.

عصر روز پنج شنبه نهم محرم، ابن سعد با دستوری که از ابن زیاد دریافت کرده بود، آماده جنگ با امام حسین (ع) شد و لشکر خویش را بانگ زد که:ای لشکرهای خدا سوار شوید و شما بهشت بشارت باد. پس جنود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت رو آوردند.

امام حسین (ع) به برادر خود حضرت ابوالفضل (ع) فرمود:
بسوی ایشان برو و از آنان مهلتی بخواه تا که امشب را صبر کنند و کارزار را به فردا اندازند تا امشب قدری نماز، دعا و استغفار کنم. چه خدا می داند که من دوست می دارم نماز، تلاوت قرآن، کثرت دعا و استغفار را.

و از آن سوی اصحاب عباس (ع) در مقابل آن لشکر توقف نموده بودند و ایشان را موعظه می کردند تا عباس (ع) برگشت و از ایشان طلب مهلت کرد.
عمرسعد پیامی به حضرت ابوالفضل (ع) داد و گفت: برای آن حضرت که یک امشب را به شما مهلت می دهیم. بامدادان اگر سر به فرمان درآورید شما را به نزد پسر زیاد کوچ خواهیم داد وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت و فیصله امر را بر ذمت شمشیر خواهیم گذاشت. در این هنگام دو لشکر به آرامگاه خود بازگشتند.

امام حسین (ع) خطاب به یارانشان عاقبت این واقعه را ترسیم کردند و اهل بیت (ع) و یاران حضرت پس از شنیدن خطبه حضرت از همه چیز جز بهره شهادت در رکاب امام دست برداشتند و در جواب به حضرت از هم پیشی می گرفتند که ما هرگز شما را ترک نمی کنیم و بر پیمان و سوگند خویش وفاداریم.

امام چون از هدایت سپاه اموی ناامید شد و دانست که با او می‌جنگند رو به اصحاب خود فرمود:
برخیزید و دور خیمه‌ها گودالی همچون خندق حفر کنید و در آن آتش افزوید تا با اینان از یک رو درگیر شویم. در نقل دیگری آماده است امام حسین (ع) به‌سوی اصحاب خود آمده و فرمود مکان خیمه‌ها را به هم نزدیک و طناب‌ها را درهم کنند و خود در درون جا می‌گیرند تا خیام از هر سو بر آنان احاطه کنند مگر از آن‌سو که با دشمن روبرو شوند.

روایت‌شده که در آن شب سی و دو نفر از لشکر عمر بن سعد به امام (ع) ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختیار کردند.

 نظر دهید »

روز هشتم پیوستن امیه بن سعدطایی به یاران امام (ع )

18 مهر 1395 توسط ياوري مقدم

در روز هشتم محرم‌الحرام سال 61 هجرى قمرى با اینکه سپاه امام حسین ‏‏(ع) در محاصره شدید قرار داشت، امیه بن سعد طایی خود را به یاران امام رساند.‏
امیه بن سعد طایی از شهدای کربلا به شمار می‌آید و روز عاشورا ‏به نقلی در حمله اول شهید شد. وی در سوارکاری نامی، شجاعی از کوفیان و از اصحاب ‏امیرالمؤمنین (ع) بوده است و در جنگ صفین نیز حضور داشتند. در این روز عطش بار ‏دیگر بر همراهان امام (ع) غلبه کرد و عمر بن حجاج به محاصره شریعه فرات مباهات ‏می‌کرد و به حضرت زخم‌زبان می‌زد.‏
ابومخنف از زبیدی نقل کرده که می‌گفت: از عمرو بن حجاج هنگامی‌که نزدیک اصحاب امام ‏‏(ع) شد شنیدم می‌گفت:ای کوفیان! از ابن زیاد و جمع خود دست نکشید و در کشتن ‏کسی که از دین بیرون رفته(امام حسین (ع)) و با امام خود یزید مخالفت می‌کند تردید ‏نکنید.
امام فرمود:
ای عمرو بن حجاج! آیا مردم را بر من می‌شورانی؟ آیا ما از دین خدا ‏بیرون رفته‌ایم و شما بر دین پایدار مانده‌اید؟ هان! به خدا سوگند، آنگاه‌که جان‌های شما از ‏بدن‌ها مفارقت کنند و بر این اعمال خود بمیرید، درخواهید یافت که کدام‌یک از ما از دین ‏خدا بیرون رفته و چه کسی به سوختن در آتش سزاوارتر است.‏

با توجه به اینکه عطش بر امام و همراهان غلبه کرده بود، عبدالله بن حصین ازدی بر ‏محاصره فرات فخر می‌ورزیدند عبدالله بن حصین ازدی که مرگش در بجیله رخ داد، به ‏رویارویی امام آمده و گفت:
ای حسین! آیا این آب را نمی‌بینی که همچون دل آسمان ‏می‌درخشد؟! به خدا سوگند یک قطره از آن را نخواهی چشید تا تشنه‌کام بمیری!
امام ‏فرمود: خدایا! او را از تشنگی بمیران و او را هرگز نیامرز.

حمید بن مسلم می‌گوید: پس‌ازآن، او مریض شد و من به عیادتش رفتم سوگند به خدایی که هیچ معبود به حقی جز او ‏نیست. او را دیدم که پیوسته آب می‌خورد و سیراب نمی‌شد، سپس آن را پس می‌داد و ‏دوباره می‌آشامید و سیراب نمی‌شد. بدین گونه بود تا مرد.‏

در پایان روز هشتم، حضرت سکینه (ع) فرزند اباعبدالله الحسین (ع) می‌گوید مهتاب ‏فضای خیمه امام را روشن کرده بود دیدم پدرم میان جمعیت ایستاده و خطاب به یاران و ‏همراهان می‌فرماید:
ای مردم! هرکدام از شما که می‌تواند بر تیزی شمشیر و ضربات ‏نیزه‌ها صبر کند، با ما قیام نماید وگرنه از میان ما برود و خود را نجات دهد.
سخنان امام به ‏پایان نرسیده بود که یاران همگی صدا زدند سوگند به خدا چنین نخواهیم کرد، بلکه جان، ‏مال، زن و فرزندان خود را فدای تو خواهیم کرد.

 نظر دهید »

روز ششم محرم پیوستن نیروهای ابن زیاد به سپاه عمر سعد

16 مهر 1395 توسط ياوري مقدم

در روز ششم محرم‌الحرام حصین بن تمیم با چهار هزار نفر، حجاز بن ابجر ‏عجلی با هزار نفر و یزید بن حارث با هشت‌صد نفر وارد کربلا شدند تا به سپاه عمر سعد ‏بپیوندند.

در این روز بود که ابن زیاد بر کوفه دیدبانی گماشت تا مبادا کسی از ‏شهر به کمک امام برود سپس میان خود و اردوی عمر بن سعد سوارانی تیزرو گماشت ‏که پیوسته اخبار را گزارش می‌دادند در این روز بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد و ‏موافق بعضی از روایات، پیوسته لشکر آمد تا به‌تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد و ‏ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه ‏باشی و آنچه واقع می‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.‏

در روز ششم ماه محرم، فراس بن جعده که در سپاه امام حسین (ع) حضور داشت ‏وقتی اوضاع را دشوار دید از ادامه همراهی ترسید حضرت به او اجازه بازگشت داد وی ‏شبانه به کوفه بازگشت. در این روز عمرو بن قرظه‌ی انصاری به کاروان کربلا پیوست او از ‏شهدای کربلاست پدر او از اصحاب امام علی (ع) و از خزرجیانی بود که به کوفه آمد و ‏آنجا ماندگار شد و در رکاب علی (ع) با دشمنان جنگید.

امام در گفتگوهایش با عمر سعد ‏او را برای مکالمه می‌فرستاد و او جواب می‌آورد تا آنکه شمر از کوفه آمد و این مذاکره ‏قطع شد.‏

زمانی که وضعیت مشکل شد امام حسین (ع) عمرو بن قرظه‌ی انصاری را به‌سوی عمر ‏سعد فرستاد تا از او ملاقات بخواهد و به او بگوید که وی می‌خواهد او را بین دو لشکر ‏ملاقات کند درنتیجه امام حسین (ع) و عمر بن سعد بین دو لشکر به صحبت نشستند.‏

امام (ع) به او فرمود: وای بر تو ای پسر سعد، آیا تقوای خدایی را که به‌سوی او ‏بازمی‌گردی پیشه نمی‌سازی؟ آیا با من می‌جنگی، درحالی‌که می‌دانی پسر چه ‏کسی هستم؟ این گروه را رها کن و به من ملحق شو که به خدا قسم این برای تو بهتر ‏است عمر سعد گفت می‌ترسم خانه‌ام ویران شود امام فرمود من آن را می‌سازم. عمر ‏سعد گفت: می‌ترسم که مالم گرفته شود امام فرمود: از آن بهتر از مالم در حجاز به تو ‏می‌دهم.

عمر سعد گفت: من عیال دارم و برای آن‌ها می‌ترسم امام ساکت شدند و جواب ‏او را ندادند. آنگاه امام از او منصرف شد و درحالی‌که می‌گفت: تو را چه شده است؟ ‏خداوند در بستر خواب سرت را قطع کند و در رستاخیز تو را نیامرزد. امیدوارم از گندم عراق ‏چنان نخوری عمر سعد به استهزاء گفت: اگر از گندم عراق بهره‌مند نشوم جوهایش را ‏کفایت کند.

همچنین در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد یا بن رسول‌الله در این نزدیکی ‏طایفه‌ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من نزد آن‌ها روم و ایشان را به‌سوی ‏تو دعوت کنم. شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنی اسد در کربلا دفع کند امام ‏اجازه داد و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آن‌ها رفت و آن‌ها را به یاری امام حسین ‏‏(ع) فراخواند و گفت: چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر ‏راهنمایی می‌کنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن ‏شما باشد.‏

در این هنگام مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشر می‌نامیدند بپا خاست و گفت: من ‏اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‌کنم آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود ‏نفر می‌رسید بپا خواستند و برای یاری امام حرکت کردند. در آن هنگام مردی نزد عمر بن ‏سعد رفته و او را از جریان کار، آگاه کرد و او مردی را به نام ازرق با چهارصد سوار به‌سوی آن ‏گروه روانه ساخت و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آن‌ها گرفتند درحالی‌که با امام فاصله چندانی نداشتند.

طایفه بنی اسد با سواران ابن سعد درآویختند، ‏حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: وای بر تو بگذار دیگری غیر از تو این مظلمه را ‏برگردن بگیرد.‏ هنگامی‌که طایفه بنی اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند در سیاهی شب ‏پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن ‏سعد شبانه بر آن‌ها بتازد، حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت: امام ‏حسین (ع) فرمود: لاحولو لا قوه الا بالله.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • محرم
  • محرم روز هشتم

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

رتبه

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس