مه

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

سخن بزرگان

27 بهمن 1397 توسط ياوري مقدم

✅ حضرت آیت الله العظمی بهجت(ره)

ای انسان ! زمان مرگت پریشان نباش و به جسم با ارزش خود اهتمامی نداشته باش ! چرا که مسلمین کارهای لازم را میکنند :
لباسهایت را از تنت درمیاورند ، غسلت میدهند ، کفنت میکنند ، از خانه ات بیرونت میکنند و تو را به خانه ی جدیدت (قبر) میبرند ؛ خیلیها برای تشییع جنازه ات کارهایشان را تعطیل کرده و حاضر میشوند ؛ از وسایل شخصی ات خلاصی انجام میگیرد.
کلیدهایت ، کتابهایت ، کیف و کفشهایت ، لباسهایت ، … و اگر خانواده ات توفیق یابند شاید آنها را صدقه کنند.
مطمئن باش مردم و دنیا بر تو حسرتی نمیخورند. تجارت و اقتصاد ، استمرار می یابد. شغل و وظیفه ی تو به دیگری واگذار میگردد. اموال و دارایی هایت تقسیم میشود و ورثه آنها را تصاحب میکنند. در حالی که تو از ” ریز ریز ” حساب گرفته میشوی !
اولین چیزی که از تو ساقط میشود اسمت است لذا وقتی میمیری میگویند : ” جناره “. تو را به نامت صدا نمیزنند ! وقتی میخواهند بر تو نماز بخوانند میگویند : ” جنازه کجاست؟ “. تو را به نامت صدا نمیزنند ! و زمانی که میخواهند تو ‌را دفن کنند میگویند : ” میت را نزدیک کنید “. تو را به اسم صدا نمیزنند.
پس مواظب باش ؛ چهره ، اموال ، نسب و قبیله و پست و مقامت تو را نفریبد. چقدر این دنیا بی ارزش است و آنچه در پیش رو داریم چقدر عظیم میباشد. بعد از وفاتت ، سه نوع اندوه بر تو خواهد بود :
1- کسانی که شناخت سطحی از تو دارند میگویند : بیچاره !
2- دوستانت چند ساعت و یا نهایتا چند روز برایت اندوهگین میشوند و سپس به شوخی و خنده های خود میپردازند
3- عمیقترین اندوه و غم داخل خانه خواهد بود. خانواده ات یک هفته ، دو هفته ، یک ماه ، دو ماه و یا نهایتا یک سال غمگین میشوند و سپس تو را در بایگانی خاطرات قرار میدهند !
و اینچنین داستان تو در بین مردم تمام میشود و داستان حقیقی تو شروع میشود : ” آخرت “.
جمال ، مال ، سلامتی ، فرزندان ، … از تو زائل شد. از خانه و کاشانه ات جدا شدی ! و از همسرت نیز … زندگی واقعی شروع شد.
و سؤال اینست : ” برای قبر و آخرتت چه آماده نموده ای؟ “. این حقیقتی است که جای تامل دارد.
حریص باش بر : ” فرائض ، نوافل ، صدقه ی پنهانی ، عمل صالح ، نماز تهجد … “. شاید نجات یابی !
اگر به وسیله ی این متن برای یادآوری مردم همکاری نمودی ، إن شاء الله اثر این یادآوری را روز قیامت ، در میزان حسنات خود خواهی یافت.
” و ذکّر فإن الذکرى تنفعُ المؤمنین : و ( پیوسته ) پند ( و تذکر ) بده زیرا که بی گمان پند ( و تذکر ) مؤمنان را سود میبخشد “.
چرا میت اگر به عقب برگشت داده شود ” صدقه ” را اختیار میکند؟ چنانچه خدا میفرماید :
” رب لولا أخرتنی إلى أجل قریب ! فأصدق : پروردگارا ، اى کاش ( مرگ ) مرا مدت کمى به تاخیر مى انداختى ، تا ( در راه تو ) صدقه بدهم “.
علما فرمودند : ” صدقه را ذکر ننمود مگر به خاطر اثرات عظیم صدقه که بعد از موتش مشاهده مینماید ! “.
پس زیاد صدقه دهید چرا که مؤمن در روز محشر ، زیر سایه ی صدقه ی خود خواهد بود.

? @zzzohoor

 نظر دهید »

روز هشتم پیوستن امیه بن سعدطایی به یاران امام (ع )

18 مهر 1395 توسط ياوري مقدم

در روز هشتم محرم‌الحرام سال 61 هجرى قمرى با اینکه سپاه امام حسین ‏‏(ع) در محاصره شدید قرار داشت، امیه بن سعد طایی خود را به یاران امام رساند.‏
امیه بن سعد طایی از شهدای کربلا به شمار می‌آید و روز عاشورا ‏به نقلی در حمله اول شهید شد. وی در سوارکاری نامی، شجاعی از کوفیان و از اصحاب ‏امیرالمؤمنین (ع) بوده است و در جنگ صفین نیز حضور داشتند. در این روز عطش بار ‏دیگر بر همراهان امام (ع) غلبه کرد و عمر بن حجاج به محاصره شریعه فرات مباهات ‏می‌کرد و به حضرت زخم‌زبان می‌زد.‏
ابومخنف از زبیدی نقل کرده که می‌گفت: از عمرو بن حجاج هنگامی‌که نزدیک اصحاب امام ‏‏(ع) شد شنیدم می‌گفت:ای کوفیان! از ابن زیاد و جمع خود دست نکشید و در کشتن ‏کسی که از دین بیرون رفته(امام حسین (ع)) و با امام خود یزید مخالفت می‌کند تردید ‏نکنید.
امام فرمود:
ای عمرو بن حجاج! آیا مردم را بر من می‌شورانی؟ آیا ما از دین خدا ‏بیرون رفته‌ایم و شما بر دین پایدار مانده‌اید؟ هان! به خدا سوگند، آنگاه‌که جان‌های شما از ‏بدن‌ها مفارقت کنند و بر این اعمال خود بمیرید، درخواهید یافت که کدام‌یک از ما از دین ‏خدا بیرون رفته و چه کسی به سوختن در آتش سزاوارتر است.‏

با توجه به اینکه عطش بر امام و همراهان غلبه کرده بود، عبدالله بن حصین ازدی بر ‏محاصره فرات فخر می‌ورزیدند عبدالله بن حصین ازدی که مرگش در بجیله رخ داد، به ‏رویارویی امام آمده و گفت:
ای حسین! آیا این آب را نمی‌بینی که همچون دل آسمان ‏می‌درخشد؟! به خدا سوگند یک قطره از آن را نخواهی چشید تا تشنه‌کام بمیری!
امام ‏فرمود: خدایا! او را از تشنگی بمیران و او را هرگز نیامرز.

حمید بن مسلم می‌گوید: پس‌ازآن، او مریض شد و من به عیادتش رفتم سوگند به خدایی که هیچ معبود به حقی جز او ‏نیست. او را دیدم که پیوسته آب می‌خورد و سیراب نمی‌شد، سپس آن را پس می‌داد و ‏دوباره می‌آشامید و سیراب نمی‌شد. بدین گونه بود تا مرد.‏

در پایان روز هشتم، حضرت سکینه (ع) فرزند اباعبدالله الحسین (ع) می‌گوید مهتاب ‏فضای خیمه امام را روشن کرده بود دیدم پدرم میان جمعیت ایستاده و خطاب به یاران و ‏همراهان می‌فرماید:
ای مردم! هرکدام از شما که می‌تواند بر تیزی شمشیر و ضربات ‏نیزه‌ها صبر کند، با ما قیام نماید وگرنه از میان ما برود و خود را نجات دهد.
سخنان امام به ‏پایان نرسیده بود که یاران همگی صدا زدند سوگند به خدا چنین نخواهیم کرد، بلکه جان، ‏مال، زن و فرزندان خود را فدای تو خواهیم کرد.

 نظر دهید »

روز ششم محرم پیوستن نیروهای ابن زیاد به سپاه عمر سعد

16 مهر 1395 توسط ياوري مقدم

در روز ششم محرم‌الحرام حصین بن تمیم با چهار هزار نفر، حجاز بن ابجر ‏عجلی با هزار نفر و یزید بن حارث با هشت‌صد نفر وارد کربلا شدند تا به سپاه عمر سعد ‏بپیوندند.

در این روز بود که ابن زیاد بر کوفه دیدبانی گماشت تا مبادا کسی از ‏شهر به کمک امام برود سپس میان خود و اردوی عمر بن سعد سوارانی تیزرو گماشت ‏که پیوسته اخبار را گزارش می‌دادند در این روز بیست هزار سوار نزد آن ملعون جمع شد و ‏موافق بعضی از روایات، پیوسته لشکر آمد تا به‌تدریج سی هزار سوار نزد عمر جمع شد و ‏ابن زیاد برای پسر سعد نوشت که عذری برای تو نگذاشتم در باب لشکر باید مردانه ‏باشی و آنچه واقع می‌شود در هر صبح و شام مرا خبر دهی.‏

در روز ششم ماه محرم، فراس بن جعده که در سپاه امام حسین (ع) حضور داشت ‏وقتی اوضاع را دشوار دید از ادامه همراهی ترسید حضرت به او اجازه بازگشت داد وی ‏شبانه به کوفه بازگشت. در این روز عمرو بن قرظه‌ی انصاری به کاروان کربلا پیوست او از ‏شهدای کربلاست پدر او از اصحاب امام علی (ع) و از خزرجیانی بود که به کوفه آمد و ‏آنجا ماندگار شد و در رکاب علی (ع) با دشمنان جنگید.

امام در گفتگوهایش با عمر سعد ‏او را برای مکالمه می‌فرستاد و او جواب می‌آورد تا آنکه شمر از کوفه آمد و این مذاکره ‏قطع شد.‏

زمانی که وضعیت مشکل شد امام حسین (ع) عمرو بن قرظه‌ی انصاری را به‌سوی عمر ‏سعد فرستاد تا از او ملاقات بخواهد و به او بگوید که وی می‌خواهد او را بین دو لشکر ‏ملاقات کند درنتیجه امام حسین (ع) و عمر بن سعد بین دو لشکر به صحبت نشستند.‏

امام (ع) به او فرمود: وای بر تو ای پسر سعد، آیا تقوای خدایی را که به‌سوی او ‏بازمی‌گردی پیشه نمی‌سازی؟ آیا با من می‌جنگی، درحالی‌که می‌دانی پسر چه ‏کسی هستم؟ این گروه را رها کن و به من ملحق شو که به خدا قسم این برای تو بهتر ‏است عمر سعد گفت می‌ترسم خانه‌ام ویران شود امام فرمود من آن را می‌سازم. عمر ‏سعد گفت: می‌ترسم که مالم گرفته شود امام فرمود: از آن بهتر از مالم در حجاز به تو ‏می‌دهم.

عمر سعد گفت: من عیال دارم و برای آن‌ها می‌ترسم امام ساکت شدند و جواب ‏او را ندادند. آنگاه امام از او منصرف شد و درحالی‌که می‌گفت: تو را چه شده است؟ ‏خداوند در بستر خواب سرت را قطع کند و در رستاخیز تو را نیامرزد. امیدوارم از گندم عراق ‏چنان نخوری عمر سعد به استهزاء گفت: اگر از گندم عراق بهره‌مند نشوم جوهایش را ‏کفایت کند.

همچنین در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض کرد یا بن رسول‌الله در این نزدیکی ‏طایفه‌ای از بنی اسد سکونت دارند که اگر اجازه دهی من نزد آن‌ها روم و ایشان را به‌سوی ‏تو دعوت کنم. شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنی اسد در کربلا دفع کند امام ‏اجازه داد و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آن‌ها رفت و آن‌ها را به یاری امام حسین ‏‏(ع) فراخواند و گفت: چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر ‏راهنمایی می‌کنم، امروز از من فرمان برید و به یاری او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن ‏شما باشد.‏

در این هنگام مردی از بنی اسد که او را عبدالله بن بشر می‌نامیدند بپا خاست و گفت: من ‏اولین کسی هستم که این دعوت را اجابت می‌کنم آنگاه مردان قبیله که تعدادشان به نود ‏نفر می‌رسید بپا خواستند و برای یاری امام حرکت کردند. در آن هنگام مردی نزد عمر بن ‏سعد رفته و او را از جریان کار، آگاه کرد و او مردی را به نام ازرق با چهارصد سوار به‌سوی آن ‏گروه روانه ساخت و در دل شب سواران ابن سعد در کنار فرات راه را بر آن‌ها گرفتند درحالی‌که با امام فاصله چندانی نداشتند.

طایفه بنی اسد با سواران ابن سعد درآویختند، ‏حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد که: وای بر تو بگذار دیگری غیر از تو این مظلمه را ‏برگردن بگیرد.‏ هنگامی‌که طایفه بنی اسد دانستند که تاب مقاومت با آن گروه را ندارند در سیاهی شب ‏پراکنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود کوچ کردند که مبادا عمر بن ‏سعد شبانه بر آن‌ها بتازد، حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت: امام ‏حسین (ع) فرمود: لاحولو لا قوه الا بالله.

 نظر دهید »

روز پنجم محرم اعزام شبث بن رببعی به کربلا

16 مهر 1395 توسط ياوري مقدم

در روز پنجم محرم‌الحرام سال 61 هجرى قمرى عبیدالله بن زیاد مردی را به ‏دنبال شبث بن ربعی فرستاد تا وی را به کربلا گسیل کند.

شبث بن ربعی در آن روز خود را به بیماری زده بود و قصد داشت که ‏ابن زیاد او را از رفتن به کربلا معاف کند ولی عبیدالله بن زیاد برای او پیغام فرستاد که ‏مبادا از کسانی باشی که خداوند در قرآن فرموده است چون به مؤمنین رسند گویند از ‏ایمان آورندگانیم و هنگامی‌که به نزد یاران خود که همان شیطان‌اند، روند اظهار دارند ما با ‏شماییم و مؤمنین را به سخره می‌گیریم و به او خاطرنشان ساخت که اگر بر فرمان ما ‏گردن می‌نهی و در اطاعت مایی، در نزد ما باید حاضر شوی.‏

شبث بن ربعی شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتواند به‌خوبی تشخیص دهد. ابن ‏زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود بنشاند و گفت: باید به کربلا روی، پس شبث قبول کرد ‏و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به‌سوی کربلا گسیل داشت.‏

پس عبیدالله بن زیاد به شخصی به نام زحربن قیص با پانصد سوار مأموریت داد که بر ‏جسر(پل) صداه ایستاده و از حرکت کسانی که به عزم یاری امام حسین (ع) از کوفه خارج ‏می‌شوند جلوگیری کند. فردی به نام عامر بن ابی سلامه که عازم بود برای پیوستن به ‏امام (ع) از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحربن قیس به او گفت: من از تصمیم ‏تو آگاهم که می‌خواهی حسین را یاری کنی بازگرد!

ولی عامربن ابی سلامه به زحربن ‏قیس و سپاهش حمله‌ور شد و از میان سپاهیان گذشت و کسی جرأت نکرد تا او را دنبال ‏کند. عامر خود را به کربلا رساند و به امام حسین (ع) ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت ‏نائل آمد او از اصحاب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) بود که چندین جنگ در رکاب آن ‏حضرت شمشیر زده است.

 نظر دهید »

چهارم محرم سال 61 ه ق حرکت لشکر یزید به سوی کربلا

15 مهر 1395 توسط ياوري مقدم

هنوز آفتاب روز چهارم محرم از منتهی‌الیه افق برنخاسته بود که کنانه بن ‏عتیق به کاروان امام حسین (ع) ملحق شد. کنانه بن عتیق پیرمردی از شهدای کربلاست که در حمله نخست به ‏شهادت رسید و از عابدان و قاریان آن شهر بود و در ایامی که سیدالشهدا (ع) به کربلا ‏رسید، خود را به آن حضرت رساند. کنانه یکی از اصحاب امام علی (ع) بود که در رکاب آن ‏حضرت یک پای خود را ازدست‌داده بود.‏

همچنین در این روز عبیدالله ‏بن زیاد مردم را در مسجد کوفه گردآورد و خود به منبر رفت و گفت:ای مردم! شما آل ابی ‏سفیان را آزمودید و آن‌ها را چنان‌که می‌خواستید یافتید، یزید را می‌شناسید که دارای سیره ‏و طریقه‌ای نیکو است و به زیردستان احسان می‌کند و عطایای او بجاست. پدرش نیز ‏چنین بود و اینک یزید دستور داده است که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولی نزد ‏من فرستاده است که در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین ‏بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.‏
سپس از منبر به زیر آمد و برای مردم شام نیز عطایایی مقرر کرد و دستور داد تا در تمام ‏شهر ندا کنند که مردم برای حرکت آماده باشند و خود و همراهانش به‌سوی نخیله ‏حرکت کرد و حصین بن نمیر، حجار بن ابجر، شبث بن ربعی و شمر بن ذی‌الجوشن را به کربلا ‏گسیل کرد که عمر بن سعد را در جنگ با حسین کمک کنند.

پس از اعزام عمر بن سعد به ‏کربلا، شمر بن ذی‌الجوشن اولین فردی بود که با چهار هزار نفر سپاهی آزموده برای جنگ ‏با امام حسین (ع) اعلام آمادگی کرد و بعد یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر، حصین بن ‏نصیر با چهار هزار نفر، مضایربن وهینه با سه هزار نفر و نصر بن حرثه با دو هزار نفر ‏که جمعاً بیست هزار نفر می‌شدند به‌سوی کربلا رفتند.

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مه

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • محرم
  • محرم روز هشتم

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

رتبه

    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس